راه نفسم بسته شد از آه جگر تاب

راه نفسم بسته شد از آه جگر تاب

راه نفسم بسته شد از آه جگر تاب

راه نفسم بسته شد از آه جگر تاب

راه نفسم بسته شد از آه جگر تاب

کو هم نفسی تا نفسی رانم ازین باب

کو هم نفسی تا نفسی رانم ازین باب
کو هم نفسی تا نفسی رانم ازین باب
کو هم نفسی تا نفسی رانم ازین باب
کو هم نفسی تا نفسی رانم ازین باب
از هم نفسان نیست مرا روزی ازیراک
از هم نفسان نیست مرا روزی ازیراک
از هم نفسان نیست مرا روزی ازیراک
از هم نفسان نیست مرا روزی ازیراک
از هم نفسان نیست مرا روزی ازیراک
در روزن من هم نرود صورت مهتاب
در روزن من هم نرود صورت مهتاب
در روزن من هم نرود صورت مهتاب
در روزن من هم نرود صورت مهتاب
در روزن من هم نرود صورت مهتاب
بی هم نفسی خوش نتوان زیست به گیتی
بی هم نفسی خوش نتوان زیست به گیتی
بی هم نفسی خوش نتوان زیست به گیتی
بی هم نفسی خوش نتوان زیست به گیتی
بی هم نفسی خوش نتوان زیست به گیتی
بی دست شناور نتوان رست ز غرقاب
بی دست شناور نتوان رست ز غرقاب
بی دست شناور نتوان رست ز غرقاب
بی دست شناور نتوان رست ز غرقاب
بی دست شناور نتوان رست ز غرقاب
امید وفا دارم و هیهات که امروز
امید وفا دارم و هیهات که امروز
امید وفا دارم و هیهات که امروز
امید وفا دارم و هیهات که امروز
امید وفا دارم و هیهات که امروز
در گوهر آدم بود این گوهر نایاب
در گوهر آدم بود این گوهر نایاب
در گوهر آدم بود این گوهر نایاب
در گوهر آدم بود این گوهر نایاب
در گوهر آدم بود این گوهر نایاب
جز ناله کسی همدم من نیست ز مردم
جز ناله کسی همدم من نیست ز مردم
جز ناله کسی همدم من نیست ز مردم
جز ناله کسی همدم من نیست ز مردم
جز ناله کسی همدم من نیست ز مردم
جز سایه کسی همره من نیست ز اصحاب
جز سایه کسی همره من نیست ز اصحاب
جز سایه کسی همره من نیست ز اصحاب
جز سایه کسی همره من نیست ز اصحاب
جز سایه کسی همره من نیست ز اصحاب
آزردهٔ چرخم نکنم آرزوی کس
آزردهٔ چرخم نکنم آرزوی کس
آزردهٔ چرخم نکنم آرزوی کس
آزردهٔ چرخم نکنم آرزوی کس
آزردهٔ چرخم نکنم آرزوی کس
آری نرود گرگ گزیده ز پی آب
آری نرود گرگ گزیده ز پی آب
آری نرود گرگ گزیده ز پی آب
آری نرود گرگ گزیده ز پی آب
آری نرود گرگ گزیده ز پی آب
امروز منم روز فر رفته و شب نیز
امروز منم روز فر رفته و شب نیز
امروز منم روز فر رفته و شب نیز
امروز منم روز فر رفته و شب نیز
امروز منم روز فر رفته و شب نیز
سرگشته ازین بخت سبک پای گران خواب
سرگشته ازین بخت سبک پای گران خواب
سرگشته ازین بخت سبک پای گران خواب
سرگشته ازین بخت سبک پای گران خواب
سرگشته ازین بخت سبک پای گران خواب
نالنده و دل مرده تر از مرغ به شبگیر
نالنده و دل مرده تر از مرغ به شبگیر
نالنده و دل مرده تر از مرغ به شبگیر
نالنده و دل مرده تر از مرغ به شبگیر
نالنده و دل مرده تر از مرغ به شبگیر
لرزنده و نالنده تر از تیر به پرتاب
لرزنده و نالنده تر از تیر به پرتاب
لرزنده و نالنده تر از تیر به پرتاب
لرزنده و نالنده تر از تیر به پرتاب
لرزنده و نالنده تر از تیر به پرتاب
گرم است دمم چون نفس کورهٔ آهن
گرم است دمم چون نفس کورهٔ آهن
گرم است دمم چون نفس کورهٔ آهن
گرم است دمم چون نفس کورهٔ آهن
گرم است دمم چون نفس کورهٔ آهن
تنگ است دلم چون دهن کوزهٔ سیماب
تنگ است دلم چون دهن کوزهٔ سیماب
تنگ است دلم چون دهن کوزهٔ سیماب
تنگ است دلم چون دهن کوزهٔ سیماب
تنگ است دلم چون دهن کوزهٔ سیماب
با این همه امید به بهبود توان داشت
با این همه امید به بهبود توان داشت
با این همه امید به بهبود توان داشت
با این همه امید به بهبود توان داشت
با این همه امید به بهبود توان داشت
کان قطرهٔ تلخ است که شد لل خوشاب
کان قطرهٔ تلخ است که شد لل خوشاب
کان قطرهٔ تلخ است که شد لل خوشاب
کان قطرهٔ تلخ است که شد لل خوشاب
کان قطرهٔ تلخ است که شد لل خوشاب
راحت ز عنا زاید و شک نی که به نسبت
راحت ز عنا زاید و شک نی که به نسبت
راحت ز عنا زاید و شک نی که به نسبت
راحت ز عنا زاید و شک نی که به نسبت
راحت ز عنا زاید و شک نی که به نسبت
زان حصرم خام است چنین پخته می ناب
زان حصرم خام است چنین پخته می ناب
زان حصرم خام است چنین پخته می ناب
زان حصرم خام است چنین پخته می ناب
زان حصرم خام است چنین پخته می ناب
از دادهٔ دهر است همه زادهٔ سلوت
از دادهٔ دهر است همه زادهٔ سلوت
از دادهٔ دهر است همه زادهٔ سلوت
از دادهٔ دهر است همه زادهٔ سلوت
از دادهٔ دهر است همه زادهٔ سلوت
از بخشش چاه است همه ریزش دولاب
از بخشش چاه است همه ریزش دولاب
از بخشش چاه است همه ریزش دولاب
از بخشش چاه است همه ریزش دولاب
از بخشش چاه است همه ریزش دولاب
ای مرد سلامت چه شناسد روش دهر
ای مرد سلامت چه شناسد روش دهر
ای مرد سلامت چه شناسد روش دهر
ای مرد سلامت چه شناسد روش دهر
ای مرد سلامت چه شناسد روش دهر
از مهر خلیفه که نویسد زر قلاب
از مهر خلیفه که نویسد زر قلاب
از مهر خلیفه که نویسد زر قلاب
از مهر خلیفه که نویسد زر قلاب
از مهر خلیفه که نویسد زر قلاب
از حادثه سوزم که برآورد ز من دود
از حادثه سوزم که برآورد ز من دود
از حادثه سوزم که برآورد ز من دود
از حادثه سوزم که برآورد ز من دود
از حادثه سوزم که برآورد ز من دود
وز نائبه نالم که فرو برد به من ناب
وز نائبه نالم که فرو برد به من ناب
وز نائبه نالم که فرو برد به من ناب
وز نائبه نالم که فرو برد به من ناب
وز نائبه نالم که فرو برد به من ناب
سرگشته چه گویم که سر و پای ندارم
سرگشته چه گویم که سر و پای ندارم
سرگشته چه گویم که سر و پای ندارم
سرگشته چه گویم که سر و پای ندارم
سرگشته چه گویم که سر و پای ندارم
خسته به گه خرط و شکسته گه طبطاب
خسته به گه خرط و شکسته گه طبطاب
خسته به گه خرط و شکسته گه طبطاب
خسته به گه خرط و شکسته گه طبطاب
خسته به گه خرط و شکسته گه طبطاب
بیمارم و چون گل که نهی در دم کوره
بیمارم و چون گل که نهی در دم کوره
بیمارم و چون گل که نهی در دم کوره
بیمارم و چون گل که نهی در دم کوره
بیمارم و چون گل که نهی در دم کوره
گه در عرقم غرقه و گه در تبم از تاب
گه در عرقم غرقه و گه در تبم از تاب
گه در عرقم غرقه و گه در تبم از تاب
گه در عرقم غرقه و گه در تبم از تاب
گه در عرقم غرقه و گه در تبم از تاب
حاجت به جوال است و جوم نیست ولیکن
حاجت به جوال است و جوم نیست ولیکن
حاجت به جوال است و جوم نیست ولیکن
حاجت به جوال است و جوم نیست ولیکن
حاجت به جوال است و جوم نیست ولیکن
دل هست بنفشه صفت و اشک چو عناب
دل هست بنفشه صفت و اشک چو عناب
دل هست بنفشه صفت و اشک چو عناب
دل هست بنفشه صفت و اشک چو عناب
دل هست بنفشه صفت و اشک چو عناب
چون زال به طفلی شده ام پیر ز احداث
چون زال به طفلی شده ام پیر ز احداث
چون زال به طفلی شده ام پیر ز احداث
چون زال به طفلی شده ام پیر ز احداث
چون زال به طفلی شده ام پیر ز احداث
زآن است که رد کردهٔ احرارم و احباب
زآن است که رد کردهٔ احرارم و احباب
زآن است که رد کردهٔ احرارم و احباب
زآن است که رد کردهٔ احرارم و احباب
زآن است که رد کردهٔ احرارم و احباب
خرسندی من دل دهدم گر ندهد خلق
خرسندی من دل دهدم گر ندهد خلق
خرسندی من دل دهدم گر ندهد خلق
خرسندی من دل دهدم گر ندهد خلق
خرسندی من دل دهدم گر ندهد خلق
سیمرغ غم زال خورد گر نخورد باب
سیمرغ غم زال خورد گر نخورد باب
سیمرغ غم زال خورد گر نخورد باب
سیمرغ غم زال خورد گر نخورد باب
سیمرغ غم زال خورد گر نخورد باب
همت به سرم گفت که جاه آمد مپذیر
همت به سرم گفت که جاه آمد مپذیر
همت به سرم گفت که جاه آمد مپذیر
همت به سرم گفت که جاه آمد مپذیر
همت به سرم گفت که جاه آمد مپذیر
عزلت به درم کوفت که فقر آمد دریاب
عزلت به درم کوفت که فقر آمد دریاب
عزلت به درم کوفت که فقر آمد دریاب
عزلت به درم کوفت که فقر آمد دریاب
عزلت به درم کوفت که فقر آمد دریاب
زان دل که در او جاه بود ناید تسلیم
زان دل که در او جاه بود ناید تسلیم
زان دل که در او جاه بود ناید تسلیم
زان دل که در او جاه بود ناید تسلیم
زان دل که در او جاه بود ناید تسلیم
زان نی که ازو نیشه کنی ناید جلاب
زان نی که ازو نیشه کنی ناید جلاب
زان نی که ازو نیشه کنی ناید جلاب
زان نی که ازو نیشه کنی ناید جلاب
زان نی که ازو نیشه کنی ناید جلاب
مگزین در دونان چو بود صدر قناعت
مگزین در دونان چو بود صدر قناعت
مگزین در دونان چو بود صدر قناعت
مگزین در دونان چو بود صدر قناعت
مگزین در دونان چو بود صدر قناعت
منگر مه نخشب چو بود ماه جهان تاب
منگر مه نخشب چو بود ماه جهان تاب
منگر مه نخشب چو بود ماه جهان تاب
منگر مه نخشب چو بود ماه جهان تاب
منگر مه نخشب چو بود ماه جهان تاب
ایام به نقصان و تو را کوشش بیشی
ایام به نقصان و تو را کوشش بیشی
ایام به نقصان و تو را کوشش بیشی
ایام به نقصان و تو را کوشش بیشی
ایام به نقصان و تو را کوشش بیشی
خورشید به سرطان و تو را پوشش سنجاب
خورشید به سرطان و تو را پوشش سنجاب
خورشید به سرطان و تو را پوشش سنجاب
خورشید به سرطان و تو را پوشش سنجاب
خورشید به سرطان و تو را پوشش سنجاب
کی فربهی عیش دهد آخور ایام
کی فربهی عیش دهد آخور ایام
کی فربهی عیش دهد آخور ایام
کی فربهی عیش دهد آخور ایام
کی فربهی عیش دهد آخور ایام
کی پرورش پیل بود جانب سقلاب
کی پرورش پیل بود جانب سقلاب
کی پرورش پیل بود جانب سقلاب
کی پرورش پیل بود جانب سقلاب
کی پرورش پیل بود جانب سقلاب
تکیه نکند بر کرم دهر خردمند
تکیه نکند بر کرم دهر خردمند
تکیه نکند بر کرم دهر خردمند
تکیه نکند بر کرم دهر خردمند
تکیه نکند بر کرم دهر خردمند
سکه ننهد بر درم ماهی ضراب
سکه ننهد بر درم ماهی ضراب
سکه ننهد بر درم ماهی ضراب
سکه ننهد بر درم ماهی ضراب
سکه ننهد بر درم ماهی ضراب
دهرا چه کشی دهره به خون ریختن من
دهرا چه کشی دهره به خون ریختن من
دهرا چه کشی دهره به خون ریختن من
دهرا چه کشی دهره به خون ریختن من
دهرا چه کشی دهره به خون ریختن من
خود ریخته گردد تو مکش دهره و مشتاب
خود ریخته گردد تو مکش دهره و مشتاب
خود ریخته گردد تو مکش دهره و مشتاب
خود ریخته گردد تو مکش دهره و مشتاب
خود ریخته گردد تو مکش دهره و مشتاب
قصاب چه آری ز پی کشتن ماهی
قصاب چه آری ز پی کشتن ماهی
قصاب چه آری ز پی کشتن ماهی
قصاب چه آری ز پی کشتن ماهی
قصاب چه آری ز پی کشتن ماهی
خود کشته شود ماهی بی حربهٔ قصاب
خود کشته شود ماهی بی حربهٔ قصاب
خود کشته شود ماهی بی حربهٔ قصاب
خود کشته شود ماهی بی حربهٔ قصاب
خود کشته شود ماهی بی حربهٔ قصاب
هان ای دل خاقانی اگرچه ستم دهر
هان ای دل خاقانی اگرچه ستم دهر
هان ای دل خاقانی اگرچه ستم دهر
هان ای دل خاقانی اگرچه ستم دهر
هان ای دل خاقانی اگرچه ستم دهر
برتافتنی نیست مشو تافته برتاب
برتافتنی نیست مشو تافته برتاب
برتافتنی نیست مشو تافته برتاب
برتافتنی نیست مشو تافته برتاب
برتافتنی نیست مشو تافته برتاب
نقدی که قدر بخشد چه قلب، چه رایج
نقدی که قدر بخشد چه قلب، چه رایج
نقدی که قدر بخشد چه قلب، چه رایج
نقدی که قدر بخشد چه قلب، چه رایج
نقدی که قدر بخشد چه قلب، چه رایج
لفظی که قضا راند چه سلب، چه ایجاب
لفظی که قضا راند چه سلب، چه ایجاب
لفظی که قضا راند چه سلب، چه ایجاب
لفظی که قضا راند چه سلب، چه ایجاب
لفظی که قضا راند چه سلب، چه ایجاب
خط بر خط عالم کش و در خط مشو از کس
خط بر خط عالم کش و در خط مشو از کس
خط بر خط عالم کش و در خط مشو از کس
خط بر خط عالم کش و در خط مشو از کس
خط بر خط عالم کش و در خط مشو از کس
دل طاق کن از هستی و بر طاق نه اسباب
دل طاق کن از هستی و بر طاق نه اسباب
دل طاق کن از هستی و بر طاق نه اسباب
دل طاق کن از هستی و بر طاق نه اسباب
دل طاق کن از هستی و بر طاق نه اسباب
جاهل نرسد در سخن ژرف تو آری
جاهل نرسد در سخن ژرف تو آری
جاهل نرسد در سخن ژرف تو آری
جاهل نرسد در سخن ژرف تو آری
جاهل نرسد در سخن ژرف تو آری
کف بر سر بحر آید پیدا نه به پایاب
کف بر سر بحر آید پیدا نه به پایاب
کف بر سر بحر آید پیدا نه به پایاب
کف بر سر بحر آید پیدا نه به پایاب
کف بر سر بحر آید پیدا نه به پایاب
تحقیق سخن گوی نخیزد ز سخن دزد
تحقیق سخن گوی نخیزد ز سخن دزد
تحقیق سخن گوی نخیزد ز سخن دزد
تحقیق سخن گوی نخیزد ز سخن دزد
تحقیق سخن گوی نخیزد ز سخن دزد
تعلیق رسن باز نیاید ز رسن تاب
تعلیق رسن باز نیاید ز رسن تاب
تعلیق رسن باز نیاید ز رسن تاب
تعلیق رسن باز نیاید ز رسن تاب
تعلیق رسن باز نیاید ز رسن تاب
کو آنکه سخندان مهین بود به حکمت
کو آنکه سخندان مهین بود به حکمت
کو آنکه سخندان مهین بود به حکمت
کو آنکه سخندان مهین بود به حکمت
کو آنکه سخندان مهین بود به حکمت
کو آنکه هنر بخش بهین بود به آداب
کو آنکه هنر بخش بهین بود به آداب
کو آنکه هنر بخش بهین بود به آداب
کو آنکه هنر بخش بهین بود به آداب
کو آنکه هنر بخش بهین بود به آداب
کو صدر افاضل شرف گوهر آدم
کو صدر افاضل شرف گوهر آدم
کو صدر افاضل شرف گوهر آدم
کو صدر افاضل شرف گوهر آدم
کو صدر افاضل شرف گوهر آدم
کو کافی دین واسطهٔ گوهر انساب
کو کافی دین واسطهٔ گوهر انساب
کو کافی دین واسطهٔ گوهر انساب
کو کافی دین واسطهٔ گوهر انساب
کو کافی دین واسطهٔ گوهر انساب
کو آنکه ولی نعمت من بود و عم من
کو آنکه ولی نعمت من بود و عم من
کو آنکه ولی نعمت من بود و عم من
کو آنکه ولی نعمت من بود و عم من
کو آنکه ولی نعمت من بود و عم من
عم نه که پدر بود و خداوند به هر باب
عم نه که پدر بود و خداوند به هر باب
عم نه که پدر بود و خداوند به هر باب
عم نه که پدر بود و خداوند به هر باب
عم نه که پدر بود و خداوند به هر باب
آن فخر من و مفتخر ماضی اسلاف
آن فخر من و مفتخر ماضی اسلاف
آن فخر من و مفتخر ماضی اسلاف
آن فخر من و مفتخر ماضی اسلاف
آن فخر من و مفتخر ماضی اسلاف
آن صدر من و مصدر مستقبل اعقاب
آن صدر من و مصدر مستقبل اعقاب
آن صدر من و مصدر مستقبل اعقاب
آن صدر من و مصدر مستقبل اعقاب
آن صدر من و مصدر مستقبل اعقاب
آن خاتمهٔ کار مرا خاتم دولت
آن خاتمهٔ کار مرا خاتم دولت
آن خاتمهٔ کار مرا خاتم دولت
آن خاتمهٔ کار مرا خاتم دولت
آن خاتمهٔ کار مرا خاتم دولت
آن فاتحهٔ طبع مرا فاتح ابواب
آن فاتحهٔ طبع مرا فاتح ابواب
آن فاتحهٔ طبع مرا فاتح ابواب
آن فاتحهٔ طبع مرا فاتح ابواب
آن فاتحهٔ طبع مرا فاتح ابواب
در دولت عم بود مرا مادت طبعم
در دولت عم بود مرا مادت طبعم
در دولت عم بود مرا مادت طبعم
در دولت عم بود مرا مادت طبعم
در دولت عم بود مرا مادت طبعم
آری ز دماغ است همه قوت اعصاب
آری ز دماغ است همه قوت اعصاب
آری ز دماغ است همه قوت اعصاب
آری ز دماغ است همه قوت اعصاب
آری ز دماغ است همه قوت اعصاب
زو دیو گریزنده و او داعی انصاف
زو دیو گریزنده و او داعی انصاف
زو دیو گریزنده و او داعی انصاف
زو دیو گریزنده و او داعی انصاف
زو دیو گریزنده و او داعی انصاف
زو حکمت نازنده و او منهی الباب
زو حکمت نازنده و او منهی الباب
زو حکمت نازنده و او منهی الباب
زو حکمت نازنده و او منهی الباب
زو حکمت نازنده و او منهی الباب
زآن عقل بدو گفته که ای عمر عثمان
زآن عقل بدو گفته که ای عمر عثمان
زآن عقل بدو گفته که ای عمر عثمان
زآن عقل بدو گفته که ای عمر عثمان
زآن عقل بدو گفته که ای عمر عثمان
هم عمر خیامی و هم عمر خطاب
هم عمر خیامی و هم عمر خطاب
هم عمر خیامی و هم عمر خطاب
هم عمر خیامی و هم عمر خطاب
هم عمر خیامی و هم عمر خطاب
ادریس قضا بینش و عیسای شفا بخش
ادریس قضا بینش و عیسای شفا بخش
ادریس قضا بینش و عیسای شفا بخش
ادریس قضا بینش و عیسای شفا بخش
ادریس قضا بینش و عیسای شفا بخش
داده لقبش در دو هنر واضح القاب
داده لقبش در دو هنر واضح القاب
داده لقبش در دو هنر واضح القاب
داده لقبش در دو هنر واضح القاب
داده لقبش در دو هنر واضح القاب
از نعش هدی تختش و از تیر فلک میل
از نعش هدی تختش و از تیر فلک میل
از نعش هدی تختش و از تیر فلک میل
از نعش هدی تختش و از تیر فلک میل
از نعش هدی تختش و از تیر فلک میل
وز قوس قزح زیجش وز ماه سطرلاب
وز قوس قزح زیجش وز ماه سطرلاب
وز قوس قزح زیجش وز ماه سطرلاب
وز قوس قزح زیجش وز ماه سطرلاب
وز قوس قزح زیجش وز ماه سطرلاب
دانم که دگرباره گهر دزدد ازین عقد
دانم که دگرباره گهر دزدد ازین عقد
دانم که دگرباره گهر دزدد ازین عقد
دانم که دگرباره گهر دزدد ازین عقد
دانم که دگرباره گهر دزدد ازین عقد
آن طفل دبستان من آن مردک کذاب
آن طفل دبستان من آن مردک کذاب
آن طفل دبستان من آن مردک کذاب
آن طفل دبستان من آن مردک کذاب
آن طفل دبستان من آن مردک کذاب
هندو بچه ای سازد ازین ترک ضمیرم
هندو بچه ای سازد ازین ترک ضمیرم
هندو بچه ای سازد ازین ترک ضمیرم
هندو بچه ای سازد ازین ترک ضمیرم
هندو بچه ای سازد ازین ترک ضمیرم
زآن تا نشناسند بگرداند جلباب
زآن تا نشناسند بگرداند جلباب
زآن تا نشناسند بگرداند جلباب
زآن تا نشناسند بگرداند جلباب
زآن تا نشناسند بگرداند جلباب
چون خیمهٔ ابیات چهل پنج شد از نظم
چون خیمهٔ ابیات چهل پنج شد از نظم
چون خیمهٔ ابیات چهل پنج شد از نظم
چون خیمهٔ ابیات چهل پنج شد از نظم
چون خیمهٔ ابیات چهل پنج شد از نظم
بگسست طناب سخن از غایت اطناب
بگسست طناب سخن از غایت اطناب
بگسست طناب سخن از غایت اطناب
بگسست طناب سخن از غایت اطناب
بگسست طناب سخن از غایت اطناب